نوشته‌هایی با طعم انقلاب اسلامی

گاه نوشته‌های رسانه‌ای رضا حیدری

   نوشته‌هایی با طعم انقلاب اسلامی

    گاه نوشته‌های رسانه‌ای رضا حیدری

بخت عشاق را بد بریده اند.چرا که از ازل تا به ابد،عاشقی را به صبوری پیوند زده اند،زمان محک خوبی است.سره از ناسره در کشاکش صبوری عشاق عیان می شود،اگر نه هر هوسی عشق می شد و به قداست می رسید

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

این مطلب برای پایگاه تحلیلی-تبیینی برهان نگاشته شده است

 

 

اولین و مهم‌ترین امر در حوزه‌ی طرح‌ریزی مدیریت راهبردی، نظام تولید مفاهیم و کلیدواژه‌هاست که بیانگر نوع و جنس یک مسیر از پیش برنامه‌ریزی‌شده است و بر اساس آن، می‌توان یک الگوی خاص مدیریتی را تعریف، طراحی و اجرا کرد.

 

 
تولید کلیدواژها و مفاهیم بارها از سوی رهبر معظم انقلاب صورت گرفته است؛ نهضت نرم‌افزاری، اسلامی کردن علوم انسانی، بیداری اسلامی و الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت برخی از کلیدواژه‌هایی است که از سوی معظم‌له استفاده گردیده است.
 
 
چنان که اشاره شد، یکی از واژه‌هایی که از سوی رهبر معظم انقلاب مورد استفاده و تأکید قرار گرفته، الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت است که در حوزه‌ی مدیریت کلان نظام قرار می‌گیرد. منظور از «الگو، یک وسیله، معیار و میزانی است برای اینکه انسان آن کاری را که می‌خواهد انجام دهد با آن الگو تطبیق دهد.»[1]
 
 
هر کشوری بر اساس شرایط تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی، انسانی، تطبیقی و... دست به طراحی الگوی پیشرفت می‌زنند و از این رهگذر برنامه‌های کلان و بلندمدت خود را طراحی و زمینه‌‌های اجرای آن را مهیا می‌نماید.
 
 
از این رو و با توجه به تفاوت‌های یادشده که در بسیاری از کشورها وجود دارد، نمی‌توان از یک الگو و مدل واحد برای پیشرفت نام برد و تمام اجزای آن را برای مدیریت یک کشور به کار بست. بر این اساس، با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران نیز دارای شرایط و مقتضیات زمانی، انسانی و مکانی خاص خود است، می‌طلبد که برنامه‌ای مستقل و بر اساس باروها، هنجارها و ارزش‌های خود طراحی و اجرا کند تا در آینده دچار تضاد در میان ایدئولوژی و مدیریت اجرایی خود نشود.
 
 
در این بین، بنیان‌‌های معرفتی نفش بسیار مهمی دارند: «بنیاد معرفتی در نوع پیشرفت مطلوب و نا‌مطلوب تأثیر دارد، هر جامعه و هر ملتی مبانی معرفتی، فلسفی و مبانی اخلاقی دارد که آن مبانی تعیین‌کننده است و به ما می‌گوید چه نوع پیشرفتی مطلوب است و چه نوع پیشرفتی نا‌مطلوب است.»[2]
 
 
مبانی توسعه‌ی غربی جدای از تعریف جامعه‌شناختی آن، که ماتریالیستی و تک‌بُعدی است، نمی‌تواند یک برنامه‌ی پیشرفت مناسب برای جمهوری اسلامی ایران باشد که بافت آن یک بافت مذهبی و نگاه آن یک نگاه دینی‌ـ‌دنیوی است.
 
 
تا به اینجا به صورت کاملاً اجمالی دلایل طرح موضوع اجرای الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت و دلیل این امر که چرا نباید از الگوهای متعارف استفاده نمود بیان شده است. در ادامه سعی بر آن است که موانع اجرای آن بیان گردد.
 
 
به صورت کلی، در اجرای هر برنامه‌ای باید به 2 بُعد کلان و خُرد توجه کرد تا بتوان یکایک نقاط ضعف را بازشناخت و بر اساس درک درستی از واقعیت‌ها، یک پروژه یا پروسه‌ی مدیریتی را اجرا کرد.
 
یکی از ضعف‌های اصلی و اساسی، که در اجرای الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت با آن مواجه هستیم، تعریف یک پارادایم است. در حال حاضر کشور ما بین سنت و مدرنیته، آموزه‌های اسلامی و عملکرد غربی، اهداف دینی و راهبردهای سکولاریستی، حکومت اسلامی و نهادهای غیراسلامی قرار دارد.
 
موانع الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت در بُعد کلان و خُرد عبارت‌اند از:
 
در بُعد کلان؛
 
فقدان سیستم مدیریتی بومی، علوم انسانی سکولار، عدم تولید مبانی اندیشه‌ای بر اساس داشته‌های بومی خود، تئوریزه نکردن سرمایه‌های انقلاب اسلامی در حوزه‌ی مبانی فکری و اندیشه‌ای.
 
در بُعد خُرد؛
 
شتاب‌زدگی در اجرای الگو، عدم بستر‌سازی و فرهنگ‌سازی در سطح نخبگان و عامه‌ی جامعه، تحدید نسل، سطحی‌نگری و شعار‌زدگی مفرط.
 
یکی از ضعف‌های اصلی و اساسی، که در اجرای الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت با آن مواجه هستیم، تعریف یک پارادایم است. در حال حاضر کشور ما بین سنت و مدرنیته، آموزه‌های اسلامی و عملکرد غربی، اهداف دینی و راهبردهای سکولاریستی، حکومت اسلامی و نهادهای غیراسلامی قرار دارد.
 
 
با توجه به گام‌های آینده‌شناسی جمهوری اسلامی، یعنی گذر از انقلاب اسلامی به نظام اسلامی، جامعه‌ی اسلامی، دولت اسلامی و حکومت اسلامی نیاز است که سیستم مدیریت بومی و نرم‌افزاهای خاص خود‌ را در حوزه‌ی اجرایی و اندیشه‌ای داشته باشد و بتواند به درستی شکاف‌ها و ضعف‌های اجرایی را تشخیص دهد و در راستای رفع آن‌ها عمل کند.
 
 
بخش عمده‌ای از ضعف در این حوزه به دلیل علوم انسانی ترجمه‌ای است که از غرب به سوی دانشگاه‌ها و مراکز علمی و آموزشی سرازیر شده است. از این رو، مادامی که دستگاه‌های فکری کشور نتوانند سیستم عامل مدیریت بومی، تهیه و تولید نمایند، باید گفت که اساساً حرکتی در راستای آن چیزی که به عنوان الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت از سوی رهبر معظم انقلاب عنوان شده است تحقق نخواهد گرفت؛ چرا که نباید فراموش کرد زمانی می‌توان برنامه‌های بلندمدت و میان‌مدت را بر اساس یک طرح و الگوی خاص طراحی و اجرا کرد که بستر آن مهیا شده و با برنامه‌های یادشده همخوانی داشته باشد.
 
 
انتظار نمی‌رود که بتوان با برنامه‌های مدیریتی اومانیستی و سکولاریستی در ابعاد مختلف جامعه، مبانی اندیشه‌ای و کلیدواژه‌های پیشرفت دینی را در جامعه گسترش داد.
 
 
از این رو، اولین و بزرگ‌ترین مانع الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت در بُعد کلان، علوم سکولاریستی غرب است که می‌طلبد دانشگاه‌ها و مراکز تفکری دیگر، مانند حوزه‌های علمیه، از لاک تقلید و ترجمه خارج شوند و بر اساس داشته‌های غنی اسلامی، به تولید علوم انسانی منطبق با جهان‌بینی انقلاب اسلامی دست بزنند.
 
 
دستیابی به الگوی پیشرفت اسلامی در گرو تحول در علوم انسانی و تحول در علوم نیز منوط به تولید مفاهیم ارزشی و بومی است. بر همین اساس، رهبر معظم انقلاب این مطالبه را از مجامع علمی دارند و می‌فرمایند: «مغزهای متفکر استاد و دانشجوی ما بسیاری از مفاهیم حقوقی، اجتماعی و سیاسی را، که شکل و قالب غربی آن‌ها در نظر بعضی مثل وحی منزل است و نمی‌شود درباره‌اش اندک تشکیکی کرد، در کارگاه‌های تحقیقاتی عظیم علوم مختلف حلاجی کنند، روی آن‌ها سؤال بگذارند، این جزمیت‌ها را بشکنند و راه‌های تازه‌ای بیابند، هم خودشان استفاده کنند و هم به بشریت پیشنهاد کنند. امروز کشور ما محتاج این است.»[3]
 
 
دانشگاه‌ها و مراکز علمی کشور باید در ابتدا به تثبیت و تئوریزه کردن داشته‌های خود بپردازند و بعد از آن، به نظریه‌پردازی رو بیاورند؛ چرا که نباید فراموش کرد ما در میانه‌های راه الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت هستیم؛ چنان که مقام معظم رهبری اشاره داشته‌اند: «پیشرفت با آغاز انقلاب اسلامی شروع شد.»[4] از این رو، باید مبانی اندیشه‌ای از سوی حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها نهادینه شود.
 
 
اولین و بزرگ‌ترین مانع الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت در بُعد کلان، علوم سکولاریستی غرب است که می‌طلبد دانشگاه‌ها و مراکز تفکری دیگر، مانند حوزه‌های علمیه، از لاک تقلید و ترجمه خارج شوند و بر اساس داشته‌های غنی اسلامی، به تولید علوم انسانی منطبق با جهان‌بینی انقلاب اسلامی دست بزنند.
 
 
نکته‌‌ی حائز اهمیت این است که تولید مفاهیم جامعه‌شناختی بومی و دگرگونی در ساختارهای فکری غرب، که حاصل بیش از 200 سال برنامه‌ی هدفمند آنان است، امری زمان‌بر است. از این رو، «تدوین الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت جز در یک فرآیند بلندمدت و در حالت خوش‌بینانه، میان‌مدت امکان‌پذیر نیست، ضمن آنکه سرعت معقول نیز باید وجود داشته باشد.»[5]
 
 
لذا در پایان بررسی مشکلات کلان، که به صورت تیتروار ذکر آن‌ها رفت، باید اشاره کرد که تولید علوم انسانی بومی اولین و مهم‌ترین امری است که باید به آن پرداخته شود و سایر موارد تماماً به این مقوله بازمی‌گردد و سرحلقه‌ی مشکلات در اسلامی کردن علوم انسانی است.
 
 
علاوه بر مشکل یا مشکلات یادشده، یعنی اکنون‌زدگی مفرط و حالت ایستایی که دانشگاه و حوزه‌های علمیه با آن مواجه هستند، معضلات کوچک‌تری نیز گریبان‌گیر اجرای الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت هست.
 
 
چنان که اشاره شد، شتاب‌زدگی در اجرای الگو، عدم بسترسازی و فرهنگ‌سازی در سطح نخبگان و عامه‌ی جامعه، تحدید نسل، سطحی‌نگری و شعارزدگی مفرط از موارد ریز دیگری است که باید به آن‌ها توجه کرد‌. در بین این موارد، بسترسازی و فرهنگ‌سازی از عوامل مهم و حیاتی به شمار می‌روند. برای اجرای این الگو باید آن را به یک ادبیات ملی تبدیل کرد تا «یک گفتمان و فرهنگ اول در میان نخبگان و به تبع آن، در سطح عموم جامعه، به وجود آید.»[6]
 
 
از این طریق، می‌توان آن را به عنوان یک دغدغه‌ی مهم و اولویت‌دار برای مردم تبدیل کرد که از سوی دیگر، آحاد ملت، خود را در آن سهیم و سرنوشت‌ساز خواهند دانست.
 
 
نقطه‌ی مقابل فرهنگ‌سازی و ایجاد یک بستر مناسب، «شعارزدگی» است که در سطح مسئولین و مردم با آن مواجه هستیم. برخوردهای مصداقی و کوتاه‌مدت با برنامه‌های کلان مانند الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی پیشرفت نیز حائز اهمیت است. «‌برای نمونه، نگاه شعاری به اسامی سال‌ها که از سوی معظم‌له مطرح می‌شود که آن‌ها نیز در بُعد کلان در همین راستا قرار می‌گیرند» یکی از مسائل مهمی است که باید به آن اشاره کرد.
 
 
از این روست که مقام معظم رهبری بیان می‌دارند که «می‌خواهیم مسئله‌ی پیشرفت و عدالت در دهه‌ی چهارم به یک گفتمان ملی تبدیل شود»[7] و عنوان کردن این مطالب از سوی معظم‌له به معنی گذار و مقابله با شعارزدگی است.
 
 
باید به این نکته نیز اشاره کرد که طراحی این الگو به معنای یک حرف پایانی نخواهد بود و یکی از شرایط آن قطعاً باید انعطاف‌پذیری آن باشد که به مرور زمان بتواند پاسخ‌گوی برنامه‌های مقتضی باشد. لذا در صورتی که مسئولین و نخبگان سیاسی و فکری کشور آسیب‌های پیشرفت را تشخیص ندهند و راهکارهای مواجهه با آن را طراحی ننمایند، نمی‌توان با نگاهی خوش‌بینانه به این مقوله نگریست.
 
 
«اگر ما توانستیم به حول و قوه‌ى الهى در یک فرآیند معقول، به الگوى توسعه‌ى اسلامی‌ـ‌ایرانىِ پیشرفت دست پیدا کنیم، این یک سند بالادستى خواهد بود نسبت به همه‌ى اسناد برنامه‌اى کشور و چشم‌انداز کشور و سیاست‌گذارى‌هاى کشور؛ یعنى حتى چشم‌اندازهاى 20‌ساله و 10‌ساله که در آینده تدوین خواهد شد باید بر اساس این الگو تدوین شود. سیاست‌گذارى‌هایى که خواهد شد ‌ـ‌سیاست‌هاى کلان کشور‌ـ باید از این الگو پیروى کند و در درون این الگو بگنجد.»[8]
 
 
در پایان باید اشاره کرد که حرکت و پیشرفت در راستای الگوی اسلامی‌ـ‌ایرانی بر پایه‌های تولید علوم انسانی بومی، تئوریزه کردن اندیشه‌های اسلامی در جامعه و فرهنگ‌سازی در میان نخبگان و عامه‌ی مردم است و تا زمانی که نتوان این موارد را به درستی اجرا کرد، نمی‌توان چشم‌انداز بسیار روشنی از برنامه‌های بلندمدت مورد تأکید و توصیه‌ی مقام معظم رهبری ترسیم کرد. به هر صورت، اجرای این امر توان تمامی نخبگان کشور و مسئولین را می‌طلبد.
 
 
پی نوشت ها:
 
[1]بیانات مقام معظم رهبری در جمع سران سه قوه و مسئولین نظام، 19 شهریور 86.
 
[2]بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید و دانشجویان استان کردستان، 27 اردیبهشت 1388.
 
[3]بیانات در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر، 9 اسفند 1379.
 
[4]بیانات در جمع دانشجویان و اساتید استان فارس، 25 اردیبهشت 1386.
 
[5]بیانات در نخستین جلسه‌ی اندیشه‌های راهبردی، 10 آذر 1389.
 
[6]همان.
 
[7]بیانات در دیدار با اساتید و دانشجویان استان کردستان، 27 اردیبهشت 1388.
 
[8]بیانات در نخستین جلسه‌ی اندیشه‌های راهبردی، 10 آذر 1389.
منتشر شده است در:
پایگاه تحلیلی-تبیینی برهان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۲:۱۲
رضا حیدری

 

این مطلب برای پایگاه تحلیلی-تبیینی برهان نگاشته شده است
  
 
جریان موسوم به اصلاحات را باید سازمان فکری ایجادشده در سال 74 دانست.
 
این جریان در زمان مدیریت راست سنتی بر امور اجرایی کشور، با تجمع معدود افرادی در دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، که به دنبال بسیج و سازمان‌دهی نیروهای اجتماعی خود به منظور ایجاد یک حزب سیاسی و یا جبهه‌ی سیاسی بودند، شکل گرفت.
 
نیروهای چپ جوان بعد از دگردیسی صورت‌گرفته در حوزه‌ی مبانی اندیشه‌ای در حال بازتولید توان خود بودند تا بتوانند حداقل سهم ممکن را در مقابل جریان راست سنتی، که آنان را «پدرخوانده‌های قدرت» لقب داده بودند، کسب کنند. آن‌ها هیچ گاه تصور نمی‌کردند که بتوانند به صندلی ریاست قوه‌ی مجریه دست پیدا کنند، چرا که در انتخابات ریاست جمهوری دور هفتم اصلاحات بدنه‌ی خود را برای سهم‌خواهی سیاسی و انسجام آن برای تشکیل یک حزب سیاسی به میدان آورده بود تا بتواند در یک کارزار حقیقی توان خود را بیازماید.
 
 جریان چپ به این نتیجه رسیده بود که اگر در انتخابات حضور مؤثر نداشته باشد، پایگاه اجتماعی خود را از دست می‌دهد. محمدعلی نجفی در گفت‌وگو با ماهنامه‌ی مهرنامه از این واقعیت پرده برمی‌دارد که اساس حضور اصلاحات کسب کرسی ریاست جمهوری نبوده است: «ما فکر می‌کردیم که دکتر حبیبی رأی می‌آورد، چون پس از انتخاباتی که در مجلس پنجم افتاد، احساس کردیم هنوز تمام پتانسیل‌های جامعه برای ابراز وجود و اعلام مطالبات آزاد نشده است.»
 
 جریان اصلاحات را باید پروژه‌ای سیاسی دانست که ریشه‌ی تاریخی نداشت و از این رو است که در ابعاد مختلف فکری، سیاسی و اجتماعی نتوانست خود را بازتولید کند و به نوعی با فرسودگی مواجهه گشت. از همین رو، باید جریان اصلاحات را در 3 حوزه‌ی گفتمان، راهبرد و راهبری دچار نقص دانست‌. اساس اختلاف‌های لاینحلی که در این جریان سیاسی نیز وجود دارد به این 3 اصل بازمی‌گردد.
 
 لازم به ذکر است ‌اصلاحات به دلیل اینکه نتوانست خود را بر اساس مبانی گفتمان بومی تعریف کند‌، یک جریان وابسته به نظریه‌های جامعه‌شناختی غربی تلقی می‌گردد و از این رو است که دچار عدم بازتعریف از خود بر اساس مقتضیات فضای سیاسی کشور شده و در تعیین اهداف پیش رو دچار واگرایی و حالت ایستایی گردیده است، چرا که در شکاف‌های اجتماعی نمی‌تواند تحلیلی درست بر اساس واقعیت‌های جامعه اتخاذ کند. نکته‌ی حائز اهمیت دیگری که باید به آن توجه کرد این است که این جریان اساساً از درک نیازهای عامه‌ی مردم عاجز بوده و هست و باید آن را طرفدار حاکمیت نخبگان دانست.
 
همان طور که اشاره شد، این جریان در 3 حوزه‌ی گفتمان، راهبرد و راهبری دچار نقص اساسی است. لذا اصلاحات یک گفتمان چهل‌تیکه و پیوندی به شمار می‌رود و هویت ترکیبی دارد.
 
اختلاف و چنددستگی در این جریان در حوزه‌ی ایدئولوژی و گفتمان محدود نمی‌شود، بلکه در تعیین راهبرد نیز اساساً با فقدان هدف مشترک مواجه است.
 
محمدرضا تاجیک در این باره اذعان می‌کند: «ما در جریان اصلاحات با اهداف مختلفی رو‌به‌رو هستیم. برخی از نیروهای اصلاح‌طلب به دنبال ایجاد جامعه‌ی مدنی هستند، برخی هدف خود را تحقق دمکراسی در کشور می‌دانند، برخی دیگر به دنبال دمکراسی منطبق با دین هستند، برخی دیگر به دنبال دین منطبق با دمکراسی هستند، برخی هم به دنبال غربی کردن جامعه و بخشی به دنبال سکولار کردن آن و برخی هم به دنبال یک جامعه‌ی دینی با قرائت خاص هستند.»
 
البته هرج‌ومرج حاکم بر جریان اصلاحات تنها در این 2 حوزه منحصر نمی‌‌شود و اوج اختلاف‌های این جریان در بخش مدیریت و راهبری آن است.
 
 جریان اصلاحات هیچ گاه نتوانسته است که برای خود یک مدیر و راهبر معین و مشخص تعریف کند تا بتواند در شرایط حساس و مختلف، عملکرد آن را مهندسی نماید. این امر نیز قبل از اینکه به عدم توانمندی مدیریتی بازگردد، نشئت‌گرفته از همان عدم تعریف و ارائه‌ی چهارچوب‌های حاکم بر جریان‌های سیاسی است، چرا که این جریان طیفی رنگارنگ است که گروه‌های تندرو و رادیکال تا محافظه‌کار، افراد سنتی و مدرن، روشن‌فکران سکولار تا روشن‌فکران دینی و دنباله‌روهای جامعه‌ی دینی تا کسانی را که به دنبال ایجاد یک جامعه‌ی غربی هستند در بر می‌گیرد.
 
جریان موسوم به دوم خرداد، به دلیل این امر که هیچ گاه از خود تعریفی ارائه نداده، با بحران‌های مدیریتی مختلفی روبه‌رو بوده است. نباید فراموش کرد که قدرت یک جریان سیاسی در تعریف ساختارهایی است که راندمان کاری خود را به جلو ببرد تا در صورت ضعف و اشکال در آن، با شناسایی نقاط ضعف خود، به آسیب‌شناسی دست زند و بتواند مجدداً خود را در فضای سیاسی تعریف کند.
 
گفتمان، راهبر و راهبرد 3 اصل در جریان‌های سیاسی هستند که در صورت فقدان آن‌ها عملاً عمر جریان‌های سیاسی را موسمی و فصلی خواهد کرد و در صورتی که اضلاع آن تعریف نشوند، نمی‌توان به روند آن جریان امیدوار بود. جریان اصلاحات، به منظور اینکه بدنه‌ی اجتماعی خود را از دست ندهد، هیچ گاه از خود تعریفی ارائه نداد، چرا که تعریف مساوی با چارت و سازمان‌دهی و خط‌کشی است و در این حالت دایره‌ی پذیریش نیروهای اجتماعی بسته‌تر می‌شود و این یعنی کاهش بدنه‌ی اجتماعی؛ امری که به هیچ وجه اصلاحات خواهان آن نبوده و نیست.
 
اصلاحات و فرآیند حکومت طیف اقلیت
 
 همان طور که اشاره شد، به دلیل این امر که جریان اصلاحات برخاسته از مبانی گفتمان بومی (اسلام‌گرایی، عدالت، مهدویت، توحید و...) نبوده و اساس تعریف خود را از آموزه‌های غربی اخذ نموده است، فقدان فرهنگ سیاسی موجب شده است که جریان اصلاحات به سمت نخبگان و اقلیت‌گرایی روشن‌فکرمآبانه سوق داده شود و عامه‌ی مردم این جریان را درک نکنند، چرا که جریان اصلی اصلاح‌طلبی زبان ارتباط با مردم را نداشته و نتوانسته است از ادبیات نخبه‌گرایانه‌ی روشن‌فکرمآبانه‌ی خود عقب‌گرد کند. از این رو است که شکافی عمیق بین این جریان و عامه‌ی مردم، به عنوان پشتیبان‌های اصلی جریان‌های سیاسی، به وجود آمده و عملاً اصلاحات از حمایت‌های مردم تهی شده است.
 
شعارهایی مانند جامعه‌ی مدنی، دمکراسی و... دقیقاً کلیدواژه‌های این جریان را تشکیل می‌دادند و البته که این کلیدواژه‌ها برای عامه‌ی مردم ملموس نبود. از این رو، بدنه‌ی اجتماعی اصلاحات با یک امر انتزاعی مواجه شده بود. لذا شکاف ایجادشده به واسطه‌ی عدم تعریف از اصلاحات به بدنه‌ی مردم منتقل شد و این خود یکی از عوامل اصلی ناکارآمدی این جریان در فضای سیاسی کشور گردید، چرا که مردم تا زمانی که شعار و برنامه‌ای را لمس نکنند، به آن اطمینان پیدا نخواهند کرد.
 
به بیان دقیق‌تر، دلیل این امر که بعد از نزدیک به 10 سال این جریان نتوانست در فضای سیاسی کشور حضور داشته باشد و زمام امور را به دست بگیرد ناشی از موارد زیر است:
 
 1. عدم تعریف و ارائه‌ی خط مشی فکری، سیاسی و اجتماعی (ضعف گفتمانی).
 
 2. ادبیات نخبه‌گرایانه (ضعف راهبرد).
 
 3. نبود وحدت تشکیلاتی (ضعف راهبر).
 
 با توجه به اینکه به فرآیند انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می‌شویم و اصلاح‌طلبان نیز سعی دارند تا بتواند سهمی از دولت آینده داشته باشند، لذا بر آنیم تا نمایی کلی از این جریان سیاسی به تصویر کشیده شود:
 
 به صورت کلی، اصلاحات در حال حاضر به 3 دسته‌ی کلی تقسیم می‌شود و هر یک از این جناح‌ها برنامه‌های مدیریتی خاص خود را دنبال می‌نمایند:
 
 1. اصلاح‌طلبان منفعت‌طلب: این جریان به دنبال منافع گروهی خود هستند و دست از اپوزیسیونیستی خود شسته‌اند و به تمجید از نظام اسلامی می‌پردازند. نمونه‌ی عینی این جریان کارگزاران سازندگی هستند که دلیل اصلی حضور آنان در فضای سیاسی کشور تأمین منافع حزبی و شخصی است.
 
2. اصلاح‌طلبان قدرت‌طلب: این طیف از اصلاحات به دنبال تغییر ساختارهاست. برنامه‌ی اصلی این جریان قبضه کردن قدرت و گذار از انقلاب اسلامی است. لازم به ذکر است که این جریان شامل یک نحله‌ی کوچک‌تر به عنوان کینه‌ورزان رادیکال می‌شود که تنها برای تسویه‌ حساب‌های شخصی یک سری اقدامات را انجام می‌دهند و به دلیل اینکه چند صباحی از فعالیت‌های سیاسی به دور بوده‌اند، مُصر هستند که بخشی از قدرت را در دست داشته باشند. افرادی مانند موسوی خوئینی‌ها و عبدالله نوری از این دست هستند، هرچند باید اصلاح‌طلبان سازشکار و محافظه‌کاری مانند خاتمی و عارف را نیز شاخه‌ای دیگر از این دسته دانست که به اندازه‌ی نحله‌ی رادیکال در به‌دست‌گیری قدرت مُصر نیستند.
 
 3. بیگانه‌گزین‌ها (اپوزیسیون خارج از کشور):‌ این طیف به دلیل اینکه در فضای سیاسی کشور زیست نمی‌کند و درک درستی از اجتماع ایران ندارد و از سوی دیگر به به دلیل فقدان بدنه‌ی کنشگر، توان موج‌سازی را از دست داده است‌. آن‌ها مترصد فعالیت‌ها و التهاب‌های داخلی هستند تا بتوانند مدیریت فکری انجام دهند و در موج‌سواری خود فعالیت‌هایی را نظیر آنچه در فتنه 88 داشتند دنبال کنند. به صورت کلی، این طیف به دنبال براندازی جمهوری اسلامی ایران است و با طیف سازش‌کار اصلاحات همراهی ندارد.
 
انتخابات 92 و خودخوری اصلاح‌طلبان
 
تا حدودی سعی بر آن شد که ریشه‌های اختلاف و هرج‌ومرج حاکم بر جریان اصلاحات واکاوی شود و نشان داده شود که اختلاف بین اصلاح‌طلبان، قبل از آنکه یک جنگ زرگری و رسانه‌ای باشد، به دلیل آن است که اساساً این طیف از مؤلفه‌های یک جریان سیاسی تهی است و از این رو است که آن‌ها نمی‌توانند در هیچ برنامه‌ای به وحدت عمل برسند.
 
 نکته‌ی حائز اهمیت این است که این جریان هیچ گاه نتوانسته است حتی به صورت «خرد جمعی» نیز مدیریت شود. محمدباقر ذاکری، از اعضای ارشد حزب اعتماد ملی، در خصوص این اختلاف بیان کرده بود: «زمانی که اصلاح‌طلبان در رأس کار بودند، اختلاف شدیدی در میان آن‌ها بود و در انتخابات آینده اختلافات آن‌ها بیشتر از این خواهد شد.»
 
در این بین، افرادی مانند محمد خاتمی، عبدالله نوری، موسوی خوئینی‌ها و هاشمی رفسنجانی مدعی پدرخواندگی این جریان سیاسی هستند و زمانی اختلافات بیش از پیش می‌شود که حرکتی در راستای انتخاب راهبر این جریان صورت پذیرد.
 

 از سوی دیگر، افراد مختلفی خود را به عنوان کاندیداهای اصلاحات معرفی کرده‌اند: خرازی، کمالی، کواکبیان، جهانگیری، نجفی، محمد‌رضا عارف (که خود را به صورت مستقل معرفی کرده است) و افرادی مانند خاتمی، نوری و هاشمی رفسنجانی. تعدد کاندیداهای احتمالی و اختلاف نظرهای اساسی و نبود برنامه و راهبر مشخص هر تحلیل‌گر سیاسی را به اقرار وامی‌دارد که جریان اصلاحات توان فضاسازی در سال آینده را ندارد.

 

این سردرگمی و بی‌برنامگی تا حدی بر فضای اصلاحات مستولی شده بود که خاتمی خواستار تدوین مانیفست اصلاح‌طلبان شد تا تمامی نیروهای فکری اصلاح‌طلب با هم‌فکری بتوانند برای خروج از بن‌بست سیاسی ایجادشده راهکاری تدوین نمایند.
 
 این فضا کار را تا جایی پیش برد که برخی از اصلاح‌طلبان اساساً خواستار عدم حضور این جریان در انتخابات شدند و عنوان کردند که «چه اصراری هست که یک دولت اصلاح‌طلب تشکیل شود»
 
و دم از ائتلاف با برخی جریان‌های اصول‌گرایی زدند.
 
 به هر صورت، جریان اصلاحات در چند سال گذشته شکست‌های سنگینی را پذیرا بوده و عملاً در بازیابی بدنه‌ی اجتماعی خود ناتوان شده است و به همین دلیل، مجلس نهم را بدون هیچ مبارزه‌ای به رقیب اصول‌گرای خود واگذار کرد.

 

انتشار این مطلب در:

خبرگزاری نسیم آنلاین

سایت خبری مشرق نیوز

پایگاه تحلیلی تبیینی برهان

مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران

پـایـگـاه خـبـری تـحـلـیـلی ندای انقلاب

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۲:۱۲
رضا حیدری